کم آویز

خاطرات کوهستان

کم آویز

خاطرات کوهستان

مسافر .............

مسافری که باید بره ولی نمی دونه کجا !!!!!!!!!

رفتن حکمه ولی مقصد نامعلوم............ 

آدم چه حسی پیدا می کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

صعود به کوه گنو، قله سرپهن

1- ساعت 14 روز پنج شنبه 5/10/87 به اتفاق یک تیم 11 نفره از همنوردان اداره به قصد قله سرپهن(2157 متر) عازم کوه گنو شدیم و کوهپیمایی رو از ساعت 15:30 آغاز و ساعت 17 کمپ پرکوه بودیم. 

2- طبق برنامه قبلی شام رو همونجا خوردیم و شب رو خوابیدم در حالیکه ساعت 8 شب یک تیم 12 نفره از دوستانمون در دانشگاه آزاد به ما ملحق شدیم و قرار گذاشتیم صعود روز بعدمون به اتفاق باشه. 

3- ساعت رو تنظیم کرده بودیم که ساعت 4 صبح از خواب بیدارمون کنه ولی نمیدونم چی شد که هرچی ساعت زنگ زده بود ما از خواب بیدار نشده بودیم و ساعت 5 با سروصدای یکی از دوستان از خواب بیدار شدیم. 

4- ساعت 5:30 به اتفاق یک تیم 20 نفره حرکت رو به سمت قله شروع کردیم و ساعت 9:30 قله بودیم. البته روی یال اصلی بک توقف 40 دقیقه ای برای صرف صبحانه داشتیم. 

نکته مهم : همیشه آب و مواد غذایی شخصی به همراه خود داشته باشید و با اعتبار آذوقه دیگران جایی نرید ........... 

5- بعد از 20 دقیقه استراحت فرود کردیم و پس از طی 2:30 کمپ پرکوه نهار خوردیم و پس از آبگیری از چشمه به سمت جاده حرکت کردیم و ساعت 15:30 لب جاده بودیم و 15 دقیقه بعد ماشین اومد دنبالمون.  

نکته آخر : با اینکه اکثر بجه ها رو بار اولی بود که به کوه میاوردیم ولی صعود خوبی بود و رویهمرفته برنامه راضی کننده بود.

دیگه داره حالم از خودم بهم می خوره !!!!!

خوب نکبت! این چه وضعیه برا خودت دست کردی؟ همیشه یکی باید مواظبت باشه؟ آخه آدم با جون خودش بازی می کنه ؟ می دونی هربار که دچار افت........ می شی چقدر از سلولهای مغزت از بین میرنن؟ به خدا اگه یه حیوون الان جای تو بود بهتر از سلامتیش مراقبت می کرد. آخه یه نهار چیه که سر وقت نمی خوری ؟ همیشه باید برا بقیه دردسر درست کنی؟ خلاصه بگم دیگه حالم داره ازت بهم می خوره آقا مصطفی! فکر می کنی خدا چقدر بهت رحم می کنه ؟ بالاخره یکی از همین روزها با این بی فکری که داری وسط خیابوونی، تو کوهی یه جایی دوباره حالت بهم می خوره و اونوقت دیگه حتی خدا هم بهت رحم نمی کنه و قربون سرم میشی! به جهنم..........